چه غم گر در سرم شوری ست از سودای گیسویت؟


سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت

تن چون موی را خواهم به گیسوی تو پیوستن


بدین تقریب خود را خواهم افگندن به پهلویت

به روی خوبت از روزی که خط بندگی دادم


ز غم های جهان آزادم ای من بندهٔ رویت

به دور لاله و گل چون به گل گشت چمن رفتی


خجل شد آن یک از رنگ تو و آن دگر از بویت

از آن رو بر سر کویت قدم کردم ز فرق سر


که می خواهم نگردد پایمال من سر کویت

خدا را چون به پایت سر نهم رخ بر متاب از من


که میل سجده دارم پیش محراب دو ابرویت

نترسم گر به خون ریز هلالی تیغ برداری


ولی ترسم که آزاری رسد بر دست و بازویت